به همين سادگي

ساخت وبلاگ
نوجوان که بودم تماشای عبور و مرور آدم ها رو خیلی دوست داشتم ، برای اینکه چند دقیقه از فضای درس خوندن فاصله بگیرم پشت پنجره می ایستادم و عبور آدم هایی رو که نمی شناختم تماشا می کردم ، به خودم می اومدم و می دیدم نیم ساعته که همین طور سرپا بی حرکت و در سکوت ایستادم ...الان که دیگه این عادت از سرم افتاده ولی این روزهایی که دارم می گذرونم منو عجیب یاد اون روزها میندازه، آدم های اطرافم کنکور قبول میشن، استخدام میشن، ازدواج می کنن، دوست های تازه پیدا می کنن، مهاجرت می کنن، بچه دار میشن ، خونه و شهر و زندگیشون رو عوض می کنن ، کار جدیدی رو شروع می کنن ، از یه مرحله ی زندیگشون به مرحله ی دیگه ای میرن . اما من همچنان مثل همین تصویری که از نوجوانیم ترسیم کردم دستم رو گذاشتم زیر چونه م و در سکوت وسکون عبور آدم ها رو تماشا می کنم ...امروز اتفاقی دیدم که دوستم این آهنگ رو توی گروه گذاشته،اینقدر بهم ریختم که خواهرم همون لحظه متوجه بدحالیم شد ، هیچ زخمی خوب نمیشه ، اگر هم خوب بشه ردش تا ابد ، هر وقت دستتو رو روش می کشی تیر میکشه انگار ، زخم روی قلبم با این آهنگ تیر میکشه امشب .. به همين سادگي ...ادامه مطلب
ما را در سایت به همين سادگي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mystory1992 بازدید : 57 تاريخ : يکشنبه 27 آذر 1401 ساعت: 18:51

ساره گفت ، چقدر خوبه تو هستی من همیشه هر چیزی رو می تونم به تو بگم و بعد همه چی راحت تر میشه انگار ...و من همون لحظه به ساره حسودیم شد که مبتونه خیلی چیزها رو به کسی بگه وددلم بحال خودم سوخت که برای گفتن خیلی چیزها هیچ واژه ای و کلمه ای ندارم ،که تعریف کردن بعضی چیزها نه برای بقیه که حتی برام خودمم ، برام سخته بعضی وقت ها با خودم فکر می کنم من شاید بتونم تنهایی کسی رو کمرنگ کنم ولی کسی نمیتونه تنهایی منو پر که هیچ ، حتی کمرنگ کنه ، بعضی وقت ها فکر می کنم شاید درست ترین توصیف در مورد من این باشه که «ذاتا آدم تنهایی هستم» . به همين سادگي ...ادامه مطلب
ما را در سایت به همين سادگي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mystory1992 بازدید : 58 تاريخ : يکشنبه 27 آذر 1401 ساعت: 18:51

یکشنبه بیست و هفتم آذر ۱۴۰۱ ساعت 15:27 توسط گندم |  برنامه پایش وزارت خونه صد بار عوض شد ، کل اداره ماه هاست که در تکاپو و استرسن ، من هول و هراسشون رو نگاه می کردم و به خودم استرس نمی دادم ، تا امروز که اومدنشون قطعی شد یه چیزی ته دلم می گفت نمیان ، بعد هم که مشخص شد میان گفتم قطعا خیلی پرشون به پر من نمی خوره و میان از همه‌ی واحدها به بازدیدی میکنن و میرن، نیم ساعت به اخر وقت اداری مونده از رئیس اداره و مسئول های استانی زنگ بود پشت زنگ که به من میزدن حرف همه شون هم یکی بود عالی ترین مقام وزارت خونه ، دست راست وزیر ، نفر اول رشته ی ما خودش شخصا میاد برای پایش من ، دیدن این آدم که برای دیدنش باید از صد نفر وقت بگیری توی همین اتاق کوچکی خودم اتفاق خیلی عجیبیه ، می‌دونم که عملکرد خوبی ندارم و می دونم که بعد از این پایش هر اتفاقی برای آینده کاری من ممکنه ، حتی ممکنه کارمم از دست بدم .هم خودم شوکه شدم و هم از طرف همکارام و بالادستیامم که فشار و استرسی نیست که به من وارد نشه ، چرا این طوری شد ، چرا این همه به احتمال خیلی خیلی ضعیف برای من ممکن شد ، تنها چیزی که بهم آرامش میده کلام خداست که «عسی ان تکرهو شیئا و هو خیر لکم »می دونم اینم می گذره ولی کاش خوب بگذره به همين سادگي ...ادامه مطلب
ما را در سایت به همين سادگي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mystory1992 بازدید : 41 تاريخ : يکشنبه 27 آذر 1401 ساعت: 18:51